مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

هنرای گرافیکی من :D

یادمه بهمن سال پیش چه شور و شوقی برا درست کردن این تقویما داشتم چقدر زود گذشت خب حالا بیاین با هم بریم نمونه کارهای خواهر زاده ایها رو نیگا نیگا کنیم این ماههای تقویم رومیزیه که برای متین و فاطمه زهرا درستیدم با تم پوو چون متین عاشق این شخصیته و کارتوناش اینم نمونه چاپ شده ش روی میز آجی مهدیه در ضمن سفارشات هم قبول میکنیم  میدونم دیر شده اما خب برا سال دیگه یا شایدم همین امسال اینم چند نمونه تقویمهای دیواریه که برا کوچولوهای همکارام و دوستام طراحی کردم و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت به شدت ما بقیش هم با تمهای تکراریه که صرفنظر میکنم چ...
30 ارديبهشت 1391

پارک فرمونداری

بعد از چند روز اومدم که بنویسم اما فکر که میکنم میبینم حسش نـــــــــــــــــی این هفته یه هفته خسته کننده بود البته برای من , خستگی کار و رفت و آمد این چند روز پدرمو در آورده دیروز دلم گرفته بود زنگ زدم خونه خواهرم و ازش خواستم خودشو بچه هاشو حاضر کنه بریم پارک آهنشهر وقتی بچه هاشو حاضر کرد تازه یادم افتاد توی آهنشهر همایش شهداس و فوق العاده شلوغ و از اونجایی که من از شلوغی متنفرم قرار شد بریم پارک فرمونداری اینم فاطمه زهراس که حاضر شده و اومده خونه آجی که بریم بیرون   راستی الأنم توی بغل منه و داره ناز میکنه هی لپشو میاره جلو که ببوسمش منم جو گیر کلی موچ مالیش کردم اینم آقای داداش فاطمه زهراس متین خان شیطون ...
22 ارديبهشت 1391

شب نسینی توی میدون

جای همه تون خالی بود  دیروز بعد از اینکه از ییلاق برگشتیم سمیرا (دُخملی مامان زهرا) بهم گفت مهدیه میشه شب رو بریم توی میدون بگذرونیم؟ "تنها بچه های مامان زهرا هستن که  به من نه خاله  میگن  نه آجی بلکه به اسم صدام میزنن" منم بهش گفتم چرا که نه!! برسیم خونه خستیگمون در بره بعد میبرمتون حدودای ساعت 9 بود که بار و بندیلمونو جمع کردیم و راهی شدیم جای همگی خالی خیلی هم خوش گذشت, کلی هم عکس انداختیم, با هم میریم عکس 3 تا دیگه از خواهر زاده هامو میبینیم راستی قبلش بگم که مامان زهرا 4 تا خواهر زاده گُل به من هدیه داده اولینشون سمیراس که بزرگترین نوه خانوادگیمون هم محسوب میشه, بعد پسرش به اسم محمد که در حا...
17 ارديبهشت 1391

امیرعباس

        امشب نوبت معرفی یکی دیگه از خواهر زاده های گلمه   نوبتی هم باشه نوبت امیر عباسمه بله اینم امیر عباس پسملی مامان صدیقه   بازم عکس با موبایل فکستنی من , دم دمای غروب بدون هیچ روشنایی.... ببخش آجی جون انقدر افتضاح شده عصری توی خونه دلم گرفته بود, پا شدم حاضر شدم و اومدم در خونه تون حالا هر چی زنگ میزدم مگه کسی در رو برام باز میکرد  انقدر وایسادم گفتم لابد نمیشنوین , زیر پام علف سبزید نیگا کن به خوووووووووووووووودا    دست از پا درازتر برگشتم خونه   یه زنگ زدم به بابا محمدعلی ازش پرسیدم کجایین؟ گفتش خونه باغیم .. مامان صدیقه ازم خواست ...
15 ارديبهشت 1391

فاطمه زهرا

    توی این پست میخوام فاطمه زهرا رو بهتون معرفی کنم دخملی مامان ناهید عزیز ِ دل آجی مهدیه فاطمه زهرا هر وقت میام خونه تون کُلی ذوق میکنی این عکس رو یه شب که خیلی هم ناز و خومشل شده بودی ازت انداختم یادمه عروسکتو با خودت آورده بودی خونه ما ... مامانتو مجبور کردی لباسای عروسکتو در بیاره و تن خودت کنه اووووووووووووووووووخ انقدر ناز و مامانی شده بودی که صدات زدم و گفتم فاطمه زهرا جونم بیا اینجا وایسا آجی ازت یه عکس بندازه مِث این خانوم تهرانیا کیفتو انداختی روی دستت و یه گوشه وایسادی و ژست گرفتی ... منم با موبایل فکستنیم هی تِق و تِق ازت عکس مینداختم اینم قشنگترین عکسیه که اونشب ازت انداختم ...
14 ارديبهشت 1391

رولی فرفره ای

امروزم با تموم خستگیهاش تموم شد   دلم میخواست بازم از خودم عشقولانه در وکنم برا همین عصری با شور و شوق پا شدم رفتم آشپزخونه رولی فرفره ای بدرستم آخه فاطمه زهرا و متین "داداش فاطمه زهراس" عاشق محصولات ژله این اميرعباس "پسملي مامان صديقه" هم خونه ما بود، اونم یکی از طرفدارای پر و پا قرصشه    برا همینم از عصری تا حالا درگیر کاراش بودم اینم رولی فرفره ای آجی مهدیه پزون   تا یه اتفاق جالب دیگه فیلأ        دوستای قشنگم   ...
13 ارديبهشت 1391

يه خاله مهربون

من آجي مهديه ( البته خواهر زاده هام همه به جاي خاله صدام ميزنن آجي ) دلم ميخواست مثل همه مامانا كه يه دفترچه خاطرات برا كوچولوهاشون دارن منم يه دونه مثل اون برا خواهر زاده هام داشته باشم كه وقتي بزرگ شدن از خوندنش لذت ببرن آخه ماماناشون درگير كار و زندگي هستن ولي من فارغ از هر فعاليتي و فرصت مناسب براي اينكار رو دارم من كلي خواهر زاده دارم كه توي پستهاي بعدي بهتون معرفيشون ميكنم ...
12 ارديبهشت 1391
1